سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرگاه مرد با ایمان برادر خود را خشمگین ساخت ، میان خود و او جدائى انداخت . [ گویند : حشمه و أحشمه ، چون او را بخشم آورد . و گفته‏اند شرمگین شدن و خشم آوردن را براى او خواست . و آن گاه جدائى اوست ] . [ و اکنون هنگام آن است که گزیده‏هاى سخن امیر مؤمنان علیه السّلام را پایان دهیم ، حالى که خداى سبحان را بر این منّت که نهاد و توفیقى که به ما داد سپاس مى‏گوییم . که آنچه پراکنده بود فراهم کردیم و آنچه دور مى‏نمود نزدیک آوردیم . و چنانکه در آغاز بر عهده نهادیم بر آنیم که برگهاى سفید در پایان هر باب بنهیم تا آنچه از دست شده و به دست آریم در آن برگها بگذاریم . و بود که سخنى پوشیده آشکار شود و از آن پس که دور مینمود به دست آید . و توفیق ما جز با خدا نیست . بر او توکل کردیم و او ما را بسنده و نیکوکار گزار است . و این در رجب سال چهار صد از هجرت است و درود بر سید ما محمد خاتم پیمبران و هدایت کننده به بهترین راه و بر آل پاک و یاران او باد که ستارگان یقین‏اند . ] [نهج البلاغه]
کل بازدیدها:----637701---
بازدید امروز: ----84-----
بازدید دیروز: ----79-----
خاطرات یک زندگی عاشقانه

 

نویسنده: بیابان گرد/درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر
یکشنبه 85/7/16 ساعت 3:17 عصر

آخرین تراوشات احساسم

به پیش رو مینگرم تو را میبینم

به پشت سر مینگرم جز تو و خاطرات تو

 همه چیز طبق قانونی ابدی حذف شده است

تو را میطلبم در همه حال

چقدر لحظاتم بی تو سخت گذشته

چقدر چشمانم منتظر آمدنت نشسته اند

چقدر کوله بارم بر دوشم سنگین است بی کمک تو

چقدر دلم برف میخواهد برای مثال زندن پاکی تو

در دور دستها تو را انتظار کشیده ام

آری پشت آن کوه ها

کوه هائی که مه همه جای آن را پوشانده و چشم چشم را نمیبیند

من تو را انتظار کشیده ام

تو جلو تر بودی و مرا تنها مرگ از تلاش برای رسیدن خسته میکرد

پاهایم را بنگر زخمهایش دلنشین است چون راه سختی را پیموده ام تا وصل

دستانم را بنگر پر از گل است گلهائی که هر کدام را از گوشه ای از راه چیده ام برای تو

وای خدای من فراموش کرده ام به تو بگویم چقدر در کوچه شهرهای دلم چون دخترکان گریزان از خود، دویده ام و به هر جزئی از خود که رسیده ام نشان تو را پرسیده ام و تازه فهمیده ام آنها نیز به دنبال تو اند

ای مهربان در این کوچه های تاریک شهرم دلم گرفت

نوری برایم از محبت بفرست تا نورانی کند این جسم سرد و قلب تاریک را

برایم گلبرگی از عشق بفرست تا بویش مشامم را تازه کند

آیا هنوز هم میخواهی که از شهر دلت سوغات برایم بیاوری؟؟

راستی سوغاتها را کجا نگه دارم تعدادشان دارد زیاد میشود

یادم رفت بپرسم آنجا مردمان چگونه مردمانیند؟؟؟؟؟

دل دیوانه ام را به جرم دیوانگیت به زنجیر نکشند؟؟؟!!!!

نکند که مردمان عشق ما را از ما به عاریت بگیرند

 من عشق را به همگان نشان خواهم داد اما به آنها عشقی نخواهم داد

دیروز در راه به بوی خوش دوستیکه میآمد فکر میکردم

باز به همان نتیجه سابق رسیدم که بهترین رایحه ای است که شنیده ام

گل فروشی یادت هست

وقتی از کنارش گذشتیم تو را به یاد گلباران خانه ما انداخت

و مرا فقط به یاد تو انداخت

توئی که گلبارانش کرده بودی

دوست دارم

یادآوری : سینما گل فروشی/گرگ و میش

 


    نظرات دیگران ( )

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • چی خواستی تا الان و چی شدی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    تبیریک عید نوروز و اخبار نی نی
    پلینازم من
    گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
    ما به منبر میرویم شما هورا بکشید
    احوال نامه
    اوضاع نامه ای مشوش
    روز پدر
    عشق
    بازم دارم خواب میبینم
    تولدانه مادرانه
    شیپوری چی خبری آورده
    عید مبارکی
    همچی همینطوری یکهویی یکهو شد
    وقایع الاتفاقیه روی تولدانه
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • فهرست موضوعی یادداشت ها

  • مطالب بایگانی شده

  • لوگوی دوستان من

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  •